گلی نظری

پدرم من را ایرانگرد می داند!

گلی نظری
پدرم من را ایرانگرد می داند!

اواسط بهمن 96، زمستونی سرد و برفی بود و تصمیم داشتم در تعطیلات پایان ترم سوم دانشگاه چند روزی برم شیراز. 19 سالم بود، موضوع رو با مادرم مطرح کردم و مادرم مثل همه مادرا اول مخالفت کرد و بعد جمله ای رو گفت که هر وقت مادرا بخوان در مورد چیزی مخالفت کنند، میگن: به پدرت بگو!

یه نامه سه صفحه ای برای پدرم نوشتم. نامه رو تایپ کردم و در پاکتی شیک و مرتب گذاشتم. کار دشواری بود، پدر و مادرم تفاوت سنی زیادی با من ندارند ولی دوست نداشتند تنهایی سفر برم. در نامه تمامی اطلاعات سفر شامل اطلاعات پرواز، محل اقامت که منزل یکی از دوستام بود و توضیحات اندکی در مورد خودم نوشته بودم. از شیوه تربیتیشون صحبت کردم و در واقع اعتماد کردن به من رو منوط به اعتماد به شیوه تربیتی خودشون و آموزه هایی دونستم که در طول سالها بهم آموخته بودند.

صبح روز بعد وقتی پدرم در حال رفتن به محل کارش بود نامه رو بهش دادم که وقت نهار بخونه. شب شد و پدرم از راه رسید. هیچ صحبتی در مورد نامه بین ما رد و بدل نشد. روز بعد موقع رفتن به شرکت ازم پرسید: «بلیطهای پروازت رو گرفتی؟» و من جواب منفی دادم. گفت: «بگیر تا دیر نشده.» شروع خوبی بود، من موفق شده بودم. من 14 بهمن سال 96 رفتم شیراز. اولین تجربه سفرم با هواپیما و چمدون و البته تنهایی به شهر شیراز بود. بعد از اون دیگه هیچ وقت با چمدون مسافرت نرفتم.

شاید پیش از این ماجرا، موفقیتم در اولین تصمیمم برای ادامه تحصیل در رشته عکاسی باعث شد در این مورد هم پافشاری کنم. توو دبیرستان رشته ریاضی خوندم و تصمیم داشتم هر طور شده به عکاسی تغییر رشته بدم. پدر و مادرم به شرط پذیرفته شدنم در دانشگاه تهران پذیرفتن این کار رو انجام بدم. یک سال تلاش کردم تا تونستم به اولین هدفی که مطابق میل پدر و مادرم نبود، برسم. اون زمان راه سختی پیش رو داشتم. به هر حال اوایل دوران جوانی بود و مثل بسیاری از دخترها در مورد پوشش و خیلی چیزهای دیگه با پدر و مادرم اختلاف سلیقه داشتم. 18 سالم بود که همزمان با ورود به دانشگاه کاری در زمینه عکاسی برای خودم دست و پا کردم.

دوست داشتم مدیریت مالی زندگیم رو خودم به عهده بگیرم و استقلال مالی داشته باشم.
همین تفکر باعث شد هزینه سفرهام را خودم بر عهده بگیرم. شبهایی بوده که به جای شام کیک و ساندیس خوردم. در هیچ سفری بیش از 300 هزار تومان هزینه نکردم. یکی از دلایلی که پدر و مادرم با مستقل بودنم و مسافرت به شیوه خودم موافقت کردند همین بود. درآمد خودم رو هزینه می کردم و در مورد خرج کردن پولی که خودم به دست می آوردم حق داشتم تصمیم بگیرم.

استقلال مالی، حضورم در جامعه و خرج کردن درآمد خودم و  البته صفحه شخصیم در اینستاگرام باعث جلب اعتماد پدر و مادرم شد. اونها صفحه شخصیم را دنبال می کردند و بازدید عکسها و نوشته های من اعتماد اونها را روز به روز بیشتر می کرد.
شاید جذابیت اون سفر باعث شد تا به تجربیات بعدی هم جذب بشم. دو هفته بعد موضوع کاملا جدیدی پیش اومد که اصلا برای خانوادم پذیرفته شده نبود. قصد داشتم به همراه یکی از دوستام برم کویر مصر. سفرم وارد فاز جدیدی شده بود و قرار بود با کوله و در یک اقامتگاه ساکن بشم.

همچنان نظارت شدید خانوادم در مورد همراهانم در سفر وجود داشت و من در تلاش برای جلب اعتماد اونها به راه خودم ادامه می دادم. آبان ماه سال 97 سفری به جزیره هرمز داشتم. اولین بار بود که می خواستم با همسفرام به جنگل برم و توو ساحل دریا چادر بزنم و شب رو اونجا بخوابم. اوایل تنها دلیلم برای سفر کردن رهایی از فضای کار و شلوغی آزاردهنده بود، ولی بعدها فاکتورهای مهم دیگه ای رو کشف کردم. آشنا شدن با افراد و فرهنگهای مختلف برام جذابیت زیادی داشت.

به نظرم زندگی کردن در حال خیلی مهمه و این هدف گذاریه که به آدم یاد میده و به آینده نگاه کردن را برامون جذابتر میکنه. سفر باعث میشه یاد بگیری چطور در حال زندگی کنی. من برای رهایی سفر میکنم و از طبیعت آرامش میگیرم. به همین دلیل برنامه ریزی نمیکنم، هر زمان که بخوام و لازم باشه می تونم از شهر و آدما جدا بشم و به طبیعت پناه ببرم. سفر کردن به تپه های سیلک خیلی روم تأثیر گذاشت و من رو به تفکر در مورد تمدنی وا داشت که در گذشته داشتیم.
معمولا پنج، شش نفره مسافرت میرم و حتی در سفرهای شهری با تعداد کمتری این کار رو انجام میدم. چون نوع سفر شهری متفاوته. در سفرهای شهری بناها و فرهنگ مردمی که با اونها در ارتباط هستم برام جالبه.

از یه جایی به بعد توو سفرهام دنبال جستجو و مراقبه هستم. همیشه شروع هر کاری سخته. اوایل یک تا دو هفته قبل از سفر در مورد شرایط سفر توضیح میدادم ولی الان 2 روز و یا حتی شب قبل از سفر اطلاع میدم. اول راه برای من هم سختگیریهای زیادی وجود داشت و سختیهای زیادی کشیدم ولی الان پدرم در 21 سالگی من رو یک ایرانگرد می دونه.

نظر شما در مورد این مقاله چیست؟

لطفاً امتیاز دهید

5 دیدگاه

  • بسیارعالی متن خوندم ازیه چیزخوشم امد که گفتی دنبال مراقبه میرم مراقبه درحال زندگی کردنه

  • خیلی خوشحال بانویی شجاع و جسور هستید کاش منم این جسارت را قبل خم شدن زیر بار مسئولیت ها داشتم

  • گلی قشنگم.نوشته هات مثل همیشه و مثل خودت قشنگ بود.موفقیتای زیادی رو میبینم برات.دوست دارم

    • من به تازگی و از طریق پیج اینستاگرامتون با شما آشنا شدم? به نظرم فعالیت هاتون بسیار اثر گذار هست ?ممنون که تجربیاتتون رو با بقیه هم تقسیم میکنین ?من الان دقیقا در سنی هستم که شما شروع کردین منم کم کم دارم شروع به فعالیت در رشته مورد علاقه میکنم و امیدوارم روزی چنین داستانی برای تعریف کردن داشته باشم

وب‌سایت جاجیگا

جاجیگا را دنبال کنید