سعید هادیپور

یک تصمیم دیوانه وار برای سفر

سعید هادیپور

آدمایی که سفر رفتن و میرن نگاهشون به زندگی متفاوته و در بخش بخش زندگی و انتخابهاشون سفر مؤثره. سفر به نسبت تجربه های دیگه ای که آدمی می تونه به دست بیاره وجوه بیشتری رو درگیر میکنه و دقیقا به همین دلیل نسبت به سایر تجربه ها تأثیر بیشتری هم داره. در واقع سفر یه تجربه مدامه. زمان سفر با چالشهایی مواجه میشید که پیشبینیش نکردید و هر لحظه با این مسئله درگیرید.
فکرکنم برای من این چالشها از سال 85 شروع شد. از اون موقع که به عکاسی علاقمند شدم و کم کم برای عکاسی شروع کردم به رفتن سفرهای یک روزه اطراف تهران و اگه می خواستیم دیگه خیلی به خودمون حال بدیم ته تهش تا سوادکوه می رفتیم اما هنوز یک روزه بود. 3، 4 سال گذشت تا اولین سفر دو روزه شب مانیم رو به مقصد دریاچه «الندان» رفتم. همین وسطا بود که برای دانشگاه حقوق قضایی قبول شدم. وجاهت این رشته رو دوست داشتم و بعد از فارغ التحصیلی مشاور حقوقی چند تا شرکت شدم. حجم فشار و دغدغه هام زیاد شده بود و نیاز داشتم بیشتر تو طبیعت باشم تا بتونم هر هفته با انرژی بیشتری شروع به کار کنم. رشته کاریم، رشته خشکی بود و نیاز داشتم فضا رو برای خودم تلطیف کنم. سفر باعث میشد خلاق تر بشم و حتی تو کار هم به نسبت همکارام نگاه متفاوتی به ماجراها داشته باشم و راحت تر بتونم مشکلات رو حل کنم. وقتی با آدمایی آشنا میشید که نگاهشون به دنیا با شما متفاوته ناخودآگاه یاد می گیرید مشکل رو از نگاه آدمهای متفاوت ببینید و اینجا است که خلاق تر میشید.
اون اوایل مثل خیلیا سفر برام فقط تفریح بود. اما بعد از 3، 4 سال شد سبک زندگیم و نگاهم به زندگی رو تغییر داد. سفر خیلی چیزا رو در من تغییر داد یا تقویت کرد. اون قدر که حتی باعث شد تو یه تصمیم دیوانه وار از کار قبلیم بیام بیرون و اول برم سر وقت یه ایده به اسم «سفرساز» بعدشم چند وقت پیش سایت گرامون رو برای فروش عکس راه بندازم.
شبکه سازی قدرتمندی به واسطه سفر برام شکل گرفته بود که هیچ جای دیگه نمی تونست چنین اتفاقی بیفته. تو سفرام با افراد مختلفی آشنا شده بودم و هر جا به مشکلی می خوردم به لیست دفترچه تلفنم رجوع میکردم و یه جوری اون مشکل حل میشد. به نظرم سفر بستری رو فراهم میکنه که باعث میشه آدما گارد نداشته باشن و جذابیت سفر باعث میشه راحت تر با هم آشنا بشن و ارتباط برقرار کنن. من به این میگم «بستر غریبگی». از طرف دیگه شادتر بودم که دلیل علمی هم داره. سفر باعث میشد دوپامین تو مغزم ترشح بشه که این هم من رو شادتر میکرد و هم دیرتر خسته میشدم.
اوایل وقتی سفر دو روزه رو شروع کردم به دنیال به چالش کشیدن خودم بودم. هر چقدر ماجراجویی و سفر به جاهای بکر و ناشناخته تر بود برام جالب تر بود و جذابیت بیشتری داشت. یادمه رفته بودیم یه دره ای به اسم «لزور» یا میشین مرگ طرفای فیروز کوه. تازه ساعت 7 عصر رسیده بودیم اونجا و ارتفاع آب تا زانومون بود و مجبور بودیم یه جاهایی به اصطلاح دست به سنگ پیش بریم. همون موقع با خودمون فکر می کردیم اگه اتفاقی برامون بیفته احتمالا تا یک هفته پیدامون نمیکنن و چیزی ازمون نمیمونه اصلا. اون موقع دنبال این بودم خودم رو جلوی اینجور چالشها مقاوم کنم اما الان دیگه یه دو سالی میشه سراغ اینجور خطرها نمیرم. شاید چون سنم بالاتر رفته، شایدم اهدافم تو سفر تغییر کرده باشه و دیگه فقط میخوام از زندگی روزمره فرار کنم. روزمرگی و تکرار جایی تو سفر نداره، چیزیه که هیچ اثری ازش در سفر نمی بینید. اگر الان برید به جنگل «کمرپشت» با یک هفته بعد متفاوته. اون رو اون طور که هفته پیش دیدید، نمی بینید. تغییر میکنه.
بهتره اینجوری بگم بهانه های متفاوتی وجود داره که در سنین مختلف مدل تجربه کردن آدم رو تغییر میده. در واقع بهتر بگم اقتضای هر سنی سبک خاصی از سفره اما من سعیم رو کردم که بیشتر تو طبیعت سفر کنم و همسفر آدمای جدید بشم.

نظر شما در مورد این مقاله چیست؟

لطفاً امتیاز دهید

سعید هادی پور

ثبت دیدگاه

وب‌سایت جاجیگا

جاجیگا را دنبال کنید